فراموشیِ اعدام، اعتیاد و فقر با شهرآورد!
به گزارش طفره، حاضرید چه بهایی پرداخت کنید تا یک دقیقه را کنار پدر یا مادری که از دست داده اید، بگذرانید؟ نه اینکه صرفا دست آن ها از جهان کوتاه باشد، شاید توان نگهداری شما را به دلیل فقر نداشته و در گوشه ای رهاتان نموده باشند، شاید اعتیاد داشته و در کمپ ترک اعتیادی، گرمخانه ای، کوچه و یا خیابانی حتی نمی دانند چگونه روز خود را شب می نمایند، شاید در زندان حبس شده اند و یا اینکه عمرشان در این جهان کوتاه تر از آن بوده که قد کشیدن شما را به چشم ببینند...
همه ثروتتان را؟ ارزشمندترین دارایی تان را؟ یا حتی زندگی و سال های باقی مانده از عمرتان را؟ شاید شما نیز این جمله را از زبان آن هایی که پدر یا مادرشان را از دست داده اند شنیده اید، اینکه حاضرند همه ثروت و سال های باقی مانده از عمرشان را بدهند و یک بار دیگر پدر یا مادرشان را برای یک لحظه هم که شده زنده ببینند... اما شما حاضرید از چه بگذرید تا یک لحظه گرمای خانواده را کنار پدر، مادر، برادر و خواهرتان حس کنید؟
به گزارش خبرنگاران، تصمیم گرفتیم به یکی از مراکز شبه خانواده بهزیستی برویم و نودمین شهرآورد پایتخت را کنار بچه ها بی سرپرست یا بدسرپرست تماشا کنیم. چه بهانه ای بهتر از فوتبال می تواند ذهن این بچه ها را از دغدغه ها و دل مشغولی هاشان برهاند؟ آن ها را کنار یکدیگر بنشاند و باعث گردد دور هم جمع شوند، برای یکدیگر کری بخوانند، از خوشحالی گل زدن تیم شان بالا و پایین بپرند و یا از ناراحتی گل خوردن سکوت نمایند و دست به چانه شوند...برخی از این بچه ها پدر، مادر یا هر دوی آن ها را از دست داده اند و مدت هاست که خبری از برادران و خواهرانشان ندارند و به طور حتم بیش از هر انسان دیگری در این جهان می دانند که یک لحظه کنار آن ها بودن با هیچ چیز قابل معاوضه نیست...آخر مگر می گردد مهر دستان مادر یا قوت قلب پدر را با چیز دیگری در این جهان عوض کرد؟
بچه ها این مرکز شش تا 12 سال دارند و از آن دست بچه ها بدسرپرست یا بی سرپرستی به شمار می آیند که به فرزندخواندگی قبول نشده اند و به سن مدرسه رسیده اند، هرچند بین آن ها بچه ها تا 15 سال هم مشاهده می گردد که این مسئله به دلیل کمبود امکانات و محدودیت های موجود است. در بین آن ها بچه ها استثنایی هم وجود دارد و تعداد آن ها در این مرکز جمعا به 37 نفر می رسد، بچه های که هزینه های آن ها توسط نیکوکاران پرداخت می گردد، از استخر و سینما و هزینه تهیه غذا و رفت و آمد گرفته تا فراهم کردن شرایطی برای فوتبال یا بسکتبال بازی کردن این بچه ها...با آغاز مهرماه نیز بچه ها عادی به مدارس عادی می روند و بچه ها استثنایی نیز که از بهره هوشی کمتری برخوردارند روانه مدارس استثنایی می شوند.
این مرکز آخرین مقصد آنها نیست و پس از آن به مراکز نگهداری مختص سنین بالاتر خواهند رفت و در کنار مدرسه، آموزش های فنی و حرفه ای لازم را می بینند تا مقدمات برای زندگی مستقل توسط آن ها فراهم گردد و در آینده بتوانند در بازار کار گلیم خود را از آب بیرون بکشند. اینکه آنها تا چه سنی تحت پوشش بهزیستی خواهند ماند بستگی به زمان استقلال آنها دارد، شاید تا 24 سالگی! مهم این است که زمان خودکفایی آن ها فرا برسد، اینکه بتوانند کار نمایند، برای خود غذا درست نمایند و حداقل بتوانند در حد یک زندگی دانشجویی زندگی خود را پیش ببرند.
وجود یک حامی برای این دست بچه ها مهم ترین مسئله است تا بخشی از هزینه های آن ها تامین گردد و در آینده که قرار است وارد جامعه شوند بتوانند از یاری های اقتصادی آن ها استفاده نمایند، هرچند که هزینه ترخیص اندکی نیز از سوی بهزیستی به آنها تعلق می گیرد اما به طور حتم مبلغ آن کافی نیست و در کنار حمایت های اقتصادی، نیازمند حمایت های روانی و ذهنی هستند که خوشبختانه نیکوکاران بسیاری این مهم را پذیرفته اند.
متین و محمدامین؛ برادرانی جدا از هم در دو مرکز بهزیستی
در حاشیه شهرآورد با چندتن از این بچه ها به گفت و گو نشستیم، متین 14 ساله که دیگر یک نوجوان است یکی از آن ها بود. چندین سال قبل به دلیل کشف ماده مخدر در خودروی شان پدرش اعدام شد. او و برادرش محمدامین که هم اکنون 18 ساله است و در یکی دیگر از مرکز نگهداری بهزیستی زندگی می نماید تا یکسال بعد از این اتفاق تلخ با مادرشان زندگی می نمایند و با توجه به عدم توانایی اقتصادی نگهداری آن ها از سوی مادر، به بهزیستی می روند. مدتی بعد هم مادرشان ازدواج می نماید و صاحب یک خواهر ناتنی به نام نگین شده اند. متین از اخلاق و برخورد پدرناتنی اش بسیار راضی است و هر از چندگاهی نیز مرخصی می گیرد و به دیدار مادرش می رود.
هرچند که فوتبال را دوست دارد و فوتبال بازی می نماید اما پیروزیت در این رشته را مستلزم وجود پارتی و پول می داند! می گوید باید پول یا پارتی داشته باشی تا بتوانی در فوتبال ایران پیروز شوی. تصورش این است که با ادامه دادن فوتبال به جایی نمی رسد. آرزو دارد که معمار گردد، هدفش این است که در گام اول آرایشگری را یاد بگیرد و بتواند در یک آرایشگاه مشغول به کار گردد و با کسب درآمد هزینه های درسی اش را در آینده تامین کند و در رشته معماری تحصیلات خود را ادامه دهد.
استقلالی است و تاکید دارد که باید پنالتی آبی پوشان را وریا غفوری روانه دروازه علیرضا بیرانوند می کرد تا تبدیل به گل گردد. قبل از آغاز بازی پیش بینی اش از نتیجه شهرآورد یک هیچ به نفع استقلال است، آن هم با گل مرتضی تبریزی، مهدی قائدی یا وریا غفوری. از پرتاب اشیاء مختلف توسط تماشاچیان به دورن زمین شاکی است و می گوید که این رفتارها دیگر در هیچ یک از استادیوم های جهان دیده نمی گردد! از زد و خوردهای غیرفوتبالی بازیکنان درون زمین گلایه می نماید و معتقد است که بازیکنان حرمت یکدیگر را حفظ نمی نمایند، در حالی که مقابل چشم میلیون ها بیننده قرار دارند.
حرف ها و اهداف او به خوبی نشان می دهد که متین از نظر فکری بزرگتر از یک کودک 14 ساله در یک مرکز نگهداری بهزیستی است و به گفته یکی از مددکاران این مرکز اگر محدودیت وجود نداشت باید از همین سن و سال به متین آموزش های فنی و حرفه ای ارائه می شد. در صحبت های سرانجامی که با او داشتیم وعده داد که قدر زندگی اش را بداند و با قدرت اهدافش را دنبال کند و زندگی خوب و پیروزی را برای خودش رقم بزند.
وعده مهدی به مادرش مرحومه اش...
مهدی دیگر 14 ساله ای است که با او هم صحبت شدیم. پدرش اعتیاد دارد و مادرش را به دلیل بیماری سال ها قبل از دست داده است. دلتنگ مادر است به او قول می دهد که در زندگی به فردی تبدیل گردد که مایه افتخار گردد. عاشق آتش نشانی است و سوختن پلاسکو در آتش و درگذشت آتش نشان ها در این حادثه حسابی او را رنجانده.
پدرش در مقابل چشمانش شیشه مصرف می نموده و به همین دلیل از محل کارش اخراج می گردد و در حال حاضر نیز به کمپ ترک اعتیاد رفته است، اما با این حال تا زمانی که پدرش مواد مخدر را برای همواره کنار نگذارد قصد ملاقاتش را ندارد. از خاطرات تلخ گذشته اش می گوید، اینکه مادر مرحومه اش توسط پدر خصوص ضرب و شتم قرار می گرفته و این اتفاق برای او بسیار دلخراش و ناراحت نماینده بوده است. آن ها شرایط اقتصادی خوبی هم نداشته اند، مادرش پرستار بانوی پیری بوده و تا مدت ها او، پدر و مادرش در خانه آن بانو زندگی می نموده اند و پس از بهبود وضعیت اقتصادی پیروز می شوند خانه ای را اجاره نمایند که با درگذشت مادر شرایط زندگی برای مهدی تغییر می نماید و پس از فوت مادر، به وسیله اورژانس اجتماعی راهی یکی از مراکز نگهداری بهزیستی می گردد.
عاشق پرسپولیس است و علیرضا بیرانوند را بیش از حد دوست دارد. آرزو می نماید بتواند دروازه بان اول سرخپوشان را از نزدیک در آغوش بگیرد. او از معدود افرادی بود که توانست در میان سایر بچه ها شهرآورد را به درستی پیش بینی کند؛ یک بر صفر به نفع پرسپولیس با تک گل علی علیپور یا مهدی ترابی. می گوید با تماشای فوتبال حال و هوایش عوض می گردد هرچند فوتبال بازی کردن را از دیدن فوتبال بیشتر دوست دارد. به وقت بازی فوتبال هرآنچه فکر او را مشغول می نماید به دست باد می سپارد و برای مدت زمانی کوتاه هم که شده ذهنش از دل نگرانی ها تهی می گردد.
روایت اسرار آمیز زندگی محسن...
ماجرای محسن اما متفاوت تر از سایر بچه ها بود، شاید کمی باور نکردی، شاید هم تمایلی به بیان تمام حقیقت از سوی او وجود نداشت، یا اینکه برداشت ما از قصه زندگی او صحیح نبود و حرف های محسن چیزی جز حقیقت نمی توانست باشد، هرچه بود اما در پس آن جز درد نمی توان حس دیگری را متصور شد...چهار ساله بود که به همراه دوستش در مترو شوش گم می گردد و توسط پرسنل مترو به بهزیستی می رود، پس از آن دیگر کسی از اعضای خانواده اش سراغی از او نمی گیرند. اکنون 14 ساله است و حدود 10 سال از آن اتفاق می گذرد، می گوید چندی پیش توسط یکی از مددکاران بهزیستی توانست برادرش دانیال را در یکی از مراکز نگهداری این سازمان پیدا کند و او را ببیند، اما چندی بعد متوجه می گردد که دانیال 16 ساله از این مرکز فرار نموده است. از پدر و مادرش بی خبر است و علاوه بر دانیال یک خواهر و یک برادر دیگر دارد. پدرش در خانه و در مقابل چشمان فرزندانش مواد مخدر مصرف می نموده اما خاطره خاصی را از مادرش به یاد نمی آورد. دلش برای پدر و مادرش تنگ نشده و دلیل این مسئله را نیز نمی داند، هرچند که دوست دارد آن ها را ملاقات کند.
خیلی بریده و کوتاه در خصوص مسائل خانوادگی اش صحبت می کرد، تصمیم گرفتیم دیگر سوال شخصی از او نپرسیم چرا که به نظر می رسید تمایل چندانی به صحبت کردن در ارتباط با مسائل خانوادگی اش ندارد. فوتبال بهانه ادامه صحبت های ما شد و در خصوص پیروز شهرآورد از او سوال پرسیدیم، او هم مانند متین استقلالی بود با این تفاوت که علی کریمی را به عنوان اسطوره پرسپولیس بیش از هر بازیکن دیگری در فوتبال ایران دوست داشت. هرچند که نتیجه بازی را نیز یک هیچ به نفع استقلال آن هم با گل مرتضی تبریزی پیش بینی کرد اما او هم مانند متین در سرانجام بازی شادمانی دوستان پرسپولیسی اش را به نظاره نشست و از شکست تیم مورد علاقه اش ناراحت بود. خودش هم فوتبال بازی می نماید و بازیکن یکی از تیم های پایه تهران است، خیلی هم علاقمند به ادامه تحصیل نیست و هدفش این است که بتواند در آینده جای علی کریمی را برای ایرانی ها پر کند!
فوتبال؛ معجون فراموشی رنج ها...
در طول 90 دقیقه مقابل تلویزیون میخکوب شده بودند و برخی از آن ها آن قدر بالا و پایین پریدند، هوار کشیدند، سوت زدند و برای یکدیگر کری خواندند که در نیمه دوم حتی نایی برای جنگیدن با رقیب نداشتند...همان هایی که در زمان اعلام پنالتی برای استقلال با فریادهای کر نماینده آسمان را به زمین دوختند بعد از هدر رفتن پنالتی آبی ها، گوش هاشان را با انگشت بسته بودند تا صدای جیغ و خوشحالی پرسپولیسی ها را نشنوند. چه پدیده ای به خوبی این 90 دقیقه های فوتبال می تواند تمامی خاطرات دردآور زندگی این بچه ها را به دست باد بسپارد؟ همین کافی است که غم نبود مادر، اعتیاد پدر، بی خبری از سرنوشت برادر و خواهر و هزار و یک درد گفته و ناگفته برای مدت کوتاهی هم که شده جایش را با شادی و فراموشی عوض کند...امید که این مدت زمان کوتاهِ شیرینِ 90 دقیقه ای که ذهن را در مختصات دیگری به پرواز در می آورد و روی لذتبخش سرنوشت را تصویر می سازد به اتفاق همیشگی زندگی این بچه ها رنج دیده تبدیل گردد.
منبع: خبرگزاری ایسنا