معنا کردن نگاه امیر

به گزارش طفره، چند سالی هست که عکس صفحه نمایش رایانه ام در محل کار، تصویر امیرخان است. یعنی اصلا یک جایی باید عکسش باشد و هرروز ببینمش.

معنا کردن نگاه امیر

توی کیف، قفسه های کتابخانه یا همین صفحه نمایش... و هفته پیش تازه متوجه شدم این فقط عادت من نیست و چند نفر دیگر از رفقای قدیمی هم همین حس و حال را دارند. عادتی که صدالبته بی دلیل نیست. جدای از آن که یادش می کنم و همواره با دیدن تصویرش دوباره برمی گردم به سال هایی که حضور داشت و پشتمان به او گرم بود چند دلیل دیگرهم دارد.

دیده اید قدیمی ترها وقتی می خواهند چیزی را فراموش ننمایند، نخی می بندند دور انگشتشان یا با اتوماتیک علامتی می زنند کف دست شان؟ نخ و علامت برای آنها حکم معنایی خاص دارد. تصویری که چشم آن را می بیند و به جای فرستادن تصویر آن به مغز، ترجمه اش می نماید و معنای آن را به ذهن می فرستد.

جمله ای مثل این که فلان کار از یادت نرود. حکایت تصویر امیرخان هم مثل همین است که حالا دیگر چشم و ذهن با هم به توافق رسیده اند سر معنا کردنش.

این که عکس امیرخان را که دیدی یاد آرامش او بیفت و نگذار اتفاق ها و رفتارها و هرچیز دیگری آرامشت را به هم بریزد. این که حتی اگر لبهایت از نشان دادن شادی معذور بودند، چشم هایت لبخند بزنند.

این که طوری نباش که خیال نمایند غریبه هستی. بگذار هرکسی تو را می بیند خیال کند سال هاست تو را می شناسد و با تو دوست است... این که یادت باشد هنوز انگشتمان زیر پوتین دشمن است و اگر از درد فریاد بکشی آن وقت دشمن متوجه ما خواهد شد و همه را به رگبار خواهد بست (درباره این حکایت و این مثالش پیشتر نوشته ام) و خلاصه این که یک عکس می تواند هزار جا و هزار وقت ترمزنفست را بکشد و در راستا درست راهنماییت کند.

به شرطی که عکس متعلق به عزیز بزرگواری باشد مثل امیرحسین فردی. آقای فردی که هیچ وقت نه خواسته ام و نه توانسته ام کلمه مرحوم را بچسبانم اول اسم و فامیلش... امیرخانی که به سادگی می توانست با استفاده از رانت برای خودش و خانواده اش هزار و یک امتیاز بگیرد اما حتی فکر کردن به آن را گناه می دانست. آقای فردی که وقتی از جهان رفت، رفقا و دوستان و شاگردانش حس یتیم شدن داشتند...

و امیرخانی که گرچه هشت سال از رفتن تلخش می گذرد اما همچنان نوشتن از او نه نیازی به فکرکردن دارد و نه هیچ چیز دیگر... اگر امیرخان را بشناسی می بینی که قلم از تو مشتاق تر است برای قدم زدن روی کاغذ و آفریدن تصویرهایی به یادماندنی.

تصویرهایی که لبخند امیرخان در آنهاست، بیزاریش از تلفن همراه و هر آنچه لزوم ملاقات چهره به چهره را کم می نماید در آن هست. کیهان بچه ها هست. تصویر امیرخان که همه را مجبورمی نماید قبل از فوتبال دور زمین بگردند و نرمش نمایند.

تصویر محسن مومنی که داخل دروازه می ایستد و امیرخان که انگار با لبخندش می خواهد مراقب دروازه باشد.

محمدرضا سرشار که می خواهد رضا امیرخانی را دریبل بزند و ...تصویرهایی که از بین نمی فرایند. همواره هستند.

فقط نمی گردد دیدشان و درعوض با قلم می گردد جامه عینیت به آنها پوشاند و دوباره رفت به همان سال ها... به همان روزها که امیرحسین فردی بود و داستان انقلاب داشت با راهنمایی او بیش ازپیش خودی نشان می داد میان فضای پرهیاهوی آن موقع...

کیوان امجدیان - دبیر گروه فرهنگ وهنر / روزنامه خبرنگاران

منبع: جام جم آنلاین
انتشار: 27 اردیبهشت 1400 بروزرسانی: 27 اردیبهشت 1400 گردآورنده: tafreh.ir شناسه مطلب: 14027

به "معنا کردن نگاه امیر" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "معنا کردن نگاه امیر"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید